مصیبتهاى ائمه «علیهم السلام» به خاطر تلاش براى حاکمیت دین
اقامهى دین، وظیفه است. حاکمیت دین، هدف مهم همهى ادیان است؛ «لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط»«1» قیام به قسط، قیام به عدل و حاکمیت الهى، هدف بزرگ ادیان است. اصلًا ائمهى ما «علیهم السلام» تمام زجر و مصیبتشان به خاطر این بود که دنبال حاکمیت الهى بودند؛ و الّا اگر امام صادق و امام باقر (علیهما السلام) یکگوشه مىنشستند و چند نفر دور خودشان جمع مىکردند و فقط یک مسألهى شرعى مىگفتند، کسى به آنها کارى نداشت. خود امام صادق «علیه السلام» در یک حدیث مىفرماید: «هَذَا أَبُو حَنِیفَةَ لَهُ أَصْحَابٌ وَ هَذَا الْحَسَنُ الْبَصْرِیُّ لَهُ أَصْحَابٌ»«2»؛ ابو حنیفه اصحاب دارد، حسن بصرى اصحاب دارد. پس، چرا به آنها کارى ندارند؟ چون مىدانند که آن حضرت داعیهى امامت دارد؛ اما آنها داعیهى امامت نداشتند. ابوحنیفه داعیهى امامت نداشت. این علماى معروف اهل سنت محدثان و فقهایشان داعیهى امامت نداشتند. اینها امام زمان را که هارون، منصور و عبد الملک بود، قبول داشتند.
مىگویند وقتى سلیمان بن عبد الملک از دنیا رفت، کتب محمّد بن شهاب زهرى را از خزانهى او بیرون آوردند. امام زمانش سلیمان بن عبد الملک بود؛ براى او کتاب مىنوشت. امام یعنى چه؟ امام یعنى رئیس دین و دنیا. او رئیس دین و دنیا بود. حتّى بااینکه به حسب ظاهر، هارون و بقیهى خلفاى جورى که بودند، درسى نخوانده بودند؛ چون آنها وقت درس خواندن که نداشتند، شاهزاده و آقازاده بودند، مشغول پلو چلو خوردن و شکار و عیاشى و این حرفها بودند تا به خلافت مىرسیدند؛ موقع خلافت هم جوان بودند، مثلًا هارون الرشید بیست و دوساله بود که به خلافت رسید؛ بعضیها بیستوپنجساله یا سىساله بودند و درسى نخوانده بودند؛ درعینحال همان عباد و زهادى که اسمهایشان را شنیدهاید از قبیل عمروبنعبیدها و غیر ذلک وقتىکه هارون با آنها روبهرو مىشد، اعتراف مىکردند که هارون افقه از آنهاست!
مالک در مدینه بهوسیلهى استاندار مدینه سر قضیهیى کتک خورد؛ بعد خلیفه از او عذرخواهى فراوان کرد و برایش پول فرستاد. بعد از سفر مکه، به مدینه رفت و از او استمالت کرد. بعد با اصحاب ابو حنیفه که از لحاظ فقهى با مالک مخالف بودند شروع به بحث کرد و عقاید مالک را اثبات نمود. یعنى چه؟ یعنى مجتهد و فقیه بود؛ رئیس دین و دنیا بود.
اینها ادعاى امامت نداشتند؛ کسى که ادعاى امامت داشت، او همین امام مظلوم و عزیز ما بود؛ امام صادق (علیهالسّلام)، امام باقر (علیهالسّلام)، امام موسى بن جعفر (علیهالسّلام). آنها این را مىفهمیدند؛ یعنى واضح بود. البته گاهى در مقابل خلفا تقیه مىکردند، اما معلوم بود که داعیهى امامت داشتند. شیعیان آنان در همه جا تعبیر این معنا را مىکردند.
وقتىکه مىخواستند در مورد موسى بن جعفر (سلاماللهعلیه) سعایت کنند، تا هارون ایشان را به زندان ببرد، آن شخصى که پیش هارون آمد و سعایت کرد، گفت: «خَلِیفَتَانِ فِی الْأَرْضِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ بِالْمَدِینَةِ یُجْبَى لَهُ الْخَرَاجُ وَ أَنْتَ بِالْعِرَاقِ یُجْبَى لَکَ الْخَرَاج» «3» پرسید: آیا براى دو خلیفه خراج جمع مىشود؟ هارون گفت: براى چه کسى غیر از من؟ گفت: از خراسان و هرات و جاهاى مختلف، مردم خمس مالشان را پیش موسى بن جعفر مىبرند.
پس درست توجه کنید، مسئله، مسألهى داعیهى خلافت و امامت بود. در راه این داعیه، ائمهى ما کشته شدند، یا به زندان رفتند. امامت یعنى چه؟ آیا یعنى همین که مسئله بگویى، و دنیا را دیگرى اداره کند؟ آیا معناى امامت در نظر شیعه و در نظر مسلمین، این است؟ هیچ مسلمانى این را قائل نیست؛ چطور من و شماى شیعه مىتوانیم به این معنا قائل باشیم؟ امام صادق «علیه السلام» دنبال امامت بود یعنى ریاست دین و دنیا منتها شرایط جور نمىآمد؛ اما ادعا که بود. براى خاطر همین ادعا هم آن بزرگواران را کشتند.
(1) سورهى حدید، آیهى 25
(2) الکافى، ج 2، ص: 22
3) بحار الأنوار، ج 48، ص 240
منبع: حوزه و روحانیت ص 295